محل تبلیغات شما

پر و پشم

(قصه ای برای لیانا)

پرطلایی و دم حنایی بچه های مامان شترمرغ بودند که به تازگی از تخم بیرون آمده بودند.

یک روز وقتی که مامان شترمرغ به خانه برگشت،سراغ پرطلایی و دم حنایی را گرفت،اما از آنها خبری نبود.هر چه گشت آنها را نیافت.

ناگهان از تعجب و ترس برخود لرزید!!رد پای شیر در آنجا دیده می شد و در کنار رد پای شیر،رد پای دو جوجه او؛ پرطلایی و دم حنایی؛هم دیده می شد!مامان شترمرغ با دل نگرانی همراه با ترس،تصمیم گرفت که بدنبال جوجه هایش بگردد.او رد پای شیر را دنبال کرد.

ردپا بداخل جنگل رفت و از آنجا بدرون یک غار ادامه یافت.در غار مامان شترمرغ،جوجه هایش را دید که در بغل مامان شیر بازی می کردند.

مامان شترمرغ فریاد کشید:

"با جوجه های من چکار می کنی؟ فورا اونا رو به من پس بده."

مامان شیر غرشی کرد و پاسخ داد:

" منظورت چیه؟اینا بچه های من هستند.این خیلی جالب و بی نظیره."

مامان شترمرغ گفت:

"اصلا هم جالب نیست.اونا جوجه های من هستند و من یک شترمرغم و تو یک شیر."

مامان شیر غرید:

" منظورت چیه؟این که مشکلی نیست.تو هیچ حیوانی را پیدا نخواهی کرد که حرف تو رو تایید کنه.من شرط می بندم.تو یک حیوان پیدا کن که بیاید و جلوی من ،و بگوید اینها بچه های من نیستند.این کار رو می کنی؟ من هم قول می دهم که در آن صورت ،اینها رو به تو بدهم."

مامان شیر سرش را چرخاند و یک غرش خشنی کرد.

مامان شترمرغ به سرعت به داخل جنگل رفت .او باید برای تک تک حیوانات،ماجرایش را تعریف می کرد.

وقتی به خانه میمون رسید و ماجرایش را به او گفت،میمون خیلی فکر کرد و سپس به او گفت که من یک فکری دارم.میمون به مامان شترمرغ گفت :

"یک لانه مورچه در عمق جنگل وجود دارد.این لانه مورچه آنقدر بلند است که از قد بسیاری از حیوانات بلندتر است. مامان شترمرغ ؛تو باید در جلوی آن تپه یک سوراخ بِکَنَی و آنقدر آن را ادامه دهی تا به طرف دیگر تپه مورچه برسد."

این پیشنهاد میمون خیلی طاقت فرسا بود و مامان شترمرغ پرسید:

"چرا؟ من خیلی کار دارم."

میمون گفت:

" گوش بده.سوراخ باید به پشت تپه مورچه برسد،جایی که هیچ حیوانی اون رو نتونه ببینه.وقتی که اون سوراخ را تمام کنی باید به همه حیوانات جنگل بگویی که در موقع غروب به کنار لانه مورچه بیایند. به مامان شیر هم بگو که بیایید ."

مامان شترمرغ قبول کرد و به سمت تپه لانه مورچه براه افتاد و شروع به کندن نقب نمود.وقتی که کارش تمام شد ،نزد تک تک حیوانات رفت و به آنها گفت که در موقع غروب خورشید برای دیدن محاکمه به تپه لانه مورچه بروند.

وقتی که همه حیوانات و مامان شیر به تپه لانه مورچه رسیدند،مامان شترمرغ به آنها گفت که چطور مامان شیر بچه های دلبندش را ربوده است. زرافه ها و بزهای کوهی و تمام دیگر حیوانات نگاهی به بچه هایی که مامان شیر نگه می داشت،انداختند و سرشان را به نشانه تایید تکان دادند.قرار شد ، از تک تک حیوانات در حضور دیگران پرسیده شود که آیا آن جوجه ها،بچه شیر هستند یا جوجه شترمرغ؟

مامان شترمرغ به حیوان ها گفت که اگر فقط یک نفر نزد مامان شیر و رو در رویش بگوید که آن بچه ها،جوجه مامان شترمرغ هستند،مامان شیر بچه هایش را پس خواهد داد.اما همه حیوان ها به زمین چشم دوختند وهیچ حیوانی قبول نکرد این حرف را بزند.او از هر کسی که می پرسید؛پاسخ می شنید که آنها بچه شیر هستند.

وقتی که نوبت به میمون رسید ؛او فریاد کشید:

"آیا تا حالا مادری را دیده اید که پوستش پشم داشته باشد،ولی بچه هایش پر داشته باشند؟ فکر کنید که چه می گویید.مامان شیر،پشم دارد و جوجه ها پر دارند.آنها بچه های مامان شترمرغ هستند."

و فورا میمون به داخل نقب پشت تپه لانه مورچه پرید و فرار کرد.دوید و دوید تا از آن طرف نقب بیرون آمد و بلافاصله بداخل جنگل دوید و قبل از اینکه هیچ کسی فرار او را ببیند ،در داخل جنگل پنهان شد.

مامان شیر سعی کرد با یک جهش او را بگیرد،اما میمون خیلی سریع عمل کرده بود.وقتی شیر بدنبال میمون می دوید،جوجه های شترمرغ هم آزاد شدند و به سمت مادرشان پریدند.مامان شیر از سوراخی که شترمرغ در زیر لانه مورچه ایجاد کرده بود،خبر نداشت و مرتب از این سوراخ به سمت سوراخ دیگر می رفت و تلاش می کرد میمون را در داخل یکی از آن سوراخ ها پیدا کند.

او مدتی در اطراف تپه مورچه می گشت و منتظر دیدن میمون بود!!و در این مدت مورچه های عصبانی سر و صورت و گوشهایش را نیش می زدند.

مروری بر شیوع آنفلونزای اسپانیایی1918 در ایران

آنفلونزای اسپانیایی

بمناسبت سال موش: حقایق جالبی در مورد موش

مامان ,شیر ,شترمرغ ,مورچه ,یک ,بچه ,مامان شترمرغ ,مامان شیر ,لانه مورچه ,بچه های ,وقتی که

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها